سفارش تبلیغ
صبا ویژن

(( همیشه با تو ))

صدا می آید و من در زمان سیالم امشب
صدا می آید و  خوابم ولی بیدارم امشب
صدا می آید و  من مست و پریشان صدایم
صدا می آید و صدا می آید و صدا می آید امشب
پیشتر می روم ، می ایستم ، باز آن صدا هست
باز می گردم و می چرخم نمی بینم کسی را
می ایستم می نشینم تا که شاید
ببینم آن چه باید
بسختی میدوم ، ناگاه تکه سنگی 
نمی دانم نمی بیند مرا یا من نمیبینم کسی را
نه یک بار ، که صدها بار نقش زمین می گردم و باز سماجت را فرا می خوانم از پس
گشت و گشت این دور و ، روزگار نو پدید آمد
و من انگار به آخر آمدست شورم
کنون می خواهم اینجا ، برزمین گیرم آرامی که شاید
لااقل خستگی را زتن وارهانم
که ناگاه صدای آشنایی می رسد بر گوش

آن نفسی که با خودی، یار چو خار آیدت
وان نفسی که بیخودی، یار چه کار آیدت؟
آن نفسی که با خودی ، خود تو شکار پشه ای
وان نفسی که بیخودی، پیل شکار آیدت
آن نفسی که با خودی ،بسته ی ابر غصه ای
وان نفسی که بیخودی،مه به کنار آیدت
آن نفسی که با خودی ، یار کناره می کند
وان نفسی که بیخودی، باده ی یار آیدت
آن نفسی که با خودی ، همچو خزان فسرده ای
وان نفسی که بیخودی، دی چو بهار آیدت
جمله ی بیقراریت از طلب قرار توست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت

باتو .