• وبلاگ : (( هميشه با تو ))
  • يادداشت : حديث محبت
  • نظرات : 1 خصوصي ، 29 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام ممنون از حضور پر مهرتان.

    قطره دلش دريا مي خواست. خيلي وقت بود که به خدا گفته بود.
    هر بار خدا مي گفت: از قطره تا دريا راهي ست طولاني. راهي از رنج و عشق و صبوري.
    هر قطره را لياقت دريا نيست.
    قطره عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت قطره ايستاد و منجمد شد .
    قطره روان شد و راه افتاد.قطره از دست داد و به آسمان رفت . هر بار چيزي از رنج و عشق و صبوري
    آموخت.
    تا روزي که خدا گفت : امروز روز توست. روز دريا شدن.
    خدا قطره را به دريا رساند. قطره طعم دريا را چشيد.
    طعم دريا شدن را. اما...
    روزي قطره به خدا گفت : از دريا بزرگتر آري از دريا بزرگتر هم هست؟
    خدا گفت: هست
    قطره گفت :پس من آن را مي خواهم. بزرگترين را ... بي نهايت را...
    خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اين جا بي نهايت است....
    آدم عاشق بود .دنبال کلمه اي مي گشت تا عشق را توي آن بريزد.
    اما هيچ کلمه اي توان سنگيني عشق را نداشت آدم همه ي عشقش را توي يک قطره ريخت.
    قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتي که قطره از چشم عاشق چکيد.
    خدا گفت: حالا تو بي نهايتي زيرا که عکس من در اشک عاشق است.....

    موفق باشيد.