با كمال ميل لينك تو را اضافه مي كنم. اگر تا امروز نكرده ام به دليل كار زياد و مشغله بوده است.
با درود.
...خدايا تو خود مي داني كه ناتوانم....
خدا مي داند كه تو كاملا توانايي، به قول خواجه عبدالله انصاري: خدايا گاه به خود مي نگرم مي گويم از من خردتر كيست؟ گاه به تو مي نگرم مي گويم از من بزرگواتر كيست؟
خدا روح خود را در ما دميده است و ما بخشي از عظمت او هستيم و انساني كه حتي در ذهن خود دغدغه محبت داشته باشد، انسانيت را به واقع در وجود خود دارد.
سلام
محبت نوشداروي دوستي هاست ولي به قول معروف:
يادمان باشد اگر خاطرمان تنهاشد
طلب عشق زهر بي سر وپايي نكنيم
ممنون ومنتظر حضوردوباره تان
بااحترام بسيار
چقدر زود دير ميشودمثل اينکه روز تمام ميشودتمام خاطره هايم پرسکوت هر شب و صد خيال و رويا پرمثل اينکه تنهايممثل اينکه آراممبا تمام خستگي هايممثل اينکه بيدارم....دير ميرسم و زود ميرومميدانمهنوز بي جواب ميرومميدانمتمام لحظه هاي بي من راتو ميسپاري به يادميدانم..
سلام/ موفق باشيد
هميشه نگام به دره
هميشه انتظار يه چيزي رو مي كشيدم
هميشه فكر مي كردم يه چيزي هست
كه من به انتظار معناي خاصي مي دادم
ممنون از اينكه اومدي
ممنون از اينكه خبرم كردي
منتظر اپ بعديت هستم
سلام .فقط ميدونم ابراز وهديه دادن محبت زياد سخت نيست .شما هم از شكست نفسيتونه كه اينطور ميفرمايين .
خداخيرتون بده .التماس دعا .يازهرا
آنكه ميگويد دوستت ميدارم
دل اندوهگين شبي است كه
مهتاب اش راميجويد
زيبا بود
محبت از درخت آموز که سايه از سر هيزم شکن هم بر نميدارد.
موفق و برقرار باشيد
خدا يا كمكم كن بتوانم به همه عشق بورزم و انتظار نداشته باشم معشوق كسي واقع شوم .
سلام دوست خوبم
بسيار عالي نوشتي كسي كه خواهان محبت است دل با محبتي دارد .
موفق باشيد.
سلام ممنون از حضور پر مهرتان.
قطره دلش دريا مي خواست. خيلي وقت بود که به خدا گفته بود.هر بار خدا مي گفت: از قطره تا دريا راهي ست طولاني. راهي از رنج و عشق و صبوري.هر قطره را لياقت دريا نيست.قطره عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت قطره ايستاد و منجمد شد .قطره روان شد و راه افتاد.قطره از دست داد و به آسمان رفت . هر بار چيزي از رنج و عشق و صبوري آموخت.تا روزي که خدا گفت : امروز روز توست. روز دريا شدن.خدا قطره را به دريا رساند. قطره طعم دريا را چشيد.طعم دريا شدن را. اما...روزي قطره به خدا گفت : از دريا بزرگتر آري از دريا بزرگتر هم هست؟خدا گفت: هستقطره گفت :پس من آن را مي خواهم. بزرگترين را ... بي نهايت را...خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اين جا بي نهايت است....آدم عاشق بود .دنبال کلمه اي مي گشت تا عشق را توي آن بريزد.اما هيچ کلمه اي توان سنگيني عشق را نداشت آدم همه ي عشقش را توي يک قطره ريخت.قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتي که قطره از چشم عاشق چکيد. خدا گفت: حالا تو بي نهايتي زيرا که عکس من در اشک عاشق است.....