(( همیشه با تو ))

پیش‌ از آن‌ که‌ انسان‌ پا بر زمین‌ بگذارد، خدا تکه‌ای‌ خورشید و پاره‌ای‌ ابر به‌ او داد و فرمود: آی، ای‌ انسان‌ زندگی‌ کن‌ و بدان‌ که‌ در آزمون‌ زندگی‌ این‌ ابر و این‌ خورشید فراوان‌ به‌ کارت‌ می‌آید.
انسان‌ نفهمید که‌ خدا چه‌ می‌گوید، پس‌ از خدا خواست‌ تا گره‌ ندانستنش‌ را قدری‌ باز کند.
خداوند گفت: این‌ ابر و این‌ خورشید ابزار کفر و ایمان‌ توست.
زمین‌ من‌ آکنده‌ از حق‌ و باطل‌ است، اما اگر حق‌ را دیدی، خورشیدت‌ را به‌ در بکش، تا آشکارش‌ کنی؛ آن‌گاه‌ مؤ‌من‌ خواهی‌ بود. اما اگر حق‌ را بپوشانی، نامت‌ در زمره‌ کافران‌ خواهد آمد.
انسان‌ گفت: من‌ جز برای‌ روشنگری‌ به‌ زمین‌ نمی‌روم‌ و می‌دانم‌ این‌ ابر هیچ‌گاه‌ به‌ کارم‌ نخواهد آمد.

***
انسان‌ به‌ دنیا آمد، اما هرگاه‌ حق‌ را پیشاروی‌ خود دید، چنان‌ هراسید که‌ خورشید از دستش‌ افتاد. حق‌ تلخ‌ بود، حق‌ دشوار بود و ناگوار. حق‌ سخت‌ و سنگین‌ بود. انسان‌ حق‌ را تاب‌ نیاورد.
پس‌ هر بار که‌ با حقی‌ رویارو شد، آن‌ را پوشاند، تا زیستنش‌ را آسان‌ کند.
فرشته‌ها می‌گریستند و می‌گفتند: حق‌ را نپوشان، حق‌ را نپوشان. این‌ کفر است.
اما انسان‌ هزاران‌ سال‌ بود که‌ صدای‌ هیچ‌ فرشته‌ای‌ را نمی‌شنید.
انسان‌ کفران‌ کرد و کفر ورزید و جهان‌ را ابرهای‌ کفر او پوشاند.

***
انسان‌ به‌ نزد خدا بازخواهد گشت. اما روز واپسین‌ او «یوم‌الحسره» نام‌ دارد.
و خدا خواهد گفت: قسم‌ به‌ زمان‌ که‌ زیان‌ کردی، حق‌ نام‌ دیگر من‌ بود.

‌عرفان‌ نظرآهاری‌


سلام
پیشاپیش میلاد امام حسین ، حضرت ابوالفضل و امام زین العابدین رو خدمت شما تبریک عرض می کنم .

در ابتدا تشکر می کنم از همه شما عزیزان به خاطر اظهار لطفی که نسبت به نوشته قبلی من داشتید و همچنین به خاطر راهنمایی های شما .
بنده با نظر اکثر شما موافقم که علم بهتر از ثروته و این مطلب درد دلی بود با دوستان خوب خودم و اینکه بدونم شما چه نظری تو این رابطه دارید .
بله علم همیشه و همیشه بهتر از ثروته و اگر این علم با ایمان و عمل نیز همراه بشه ، میشه کامل . علم خیلی وقتها شاید انسان رو به ثروت برسونه ولی اگر درست استفاده نشه باعث بروز مشکلات زیادی میشه مثل ساخت بمب اتمی و ...
هدف من در کل از طرح این مسئله این نبود که واقعا به این سوال جواب بدم ، فقط می خواستم به گوش بعضی ها برسونم که مردم ما انقدر مشکلات دارن که دیگه زمانی برای اطلاع پیدا کردن از اتفاقات دور و اطرافشون ندارن . همین و بس .

 

با تو


سلام
مبعث پیامبر اکرم صلوات الله علیه واله را خدمت شما دوستان خوبم تبریک عرض می کنم و امید وارم شاد و سلامت باشید .

سعدى اگر عاشقى کنى و جوانى    عشق محمد(ص )بس است و آل محمد(ص )

امروز صبح داشتم تلویزیون تماشا می کردم ، شبکه 3 ، در مورد المپاد فیزیک که تو اصفهان برگزار شده بود ، یه گزارش جالبی پخش می کرد . گزارشگر از مردم می پرسید که چه مراسمی قراره برگزارشه .
خیلی ها تو خود اصفهان نمی دونستن . و جوری این مسئله عنوان می شد که انگار اشکال از مردم بود که نمی دونستن . ولی به نظر من باید به این مردم صبور کشورمون حق داد که تو این اوضاع مملکت
فقط به فکر پول در آوردن باشن تا شکم خود و خانوادشون رو سیر کنن . 18 سال به من گفتن درس بخون ، علم بهتر از ثروته ، سعی کن مودب و منظم باشی و ... آخرش که به اینجا رسیدم
می بینم به جایی که نرسیدم که هیچ با همه هم مشکل دارم . با این همه درس خوندن آخر شدم کارشناس کامپیوتر یه اداره تو تهران با دویست و پنجاه هزار تومن حقوق . حالا خودتون بگین من با این پولی که در می آرم
چیکار می تونم بکنم . حتما باید دنبال شغل بعدی هم برم که تا نصف شب جون بکنم که شاید بتونم یه زندگی رو بچرخونم . نتیجه اون همه زحمت شده این .خوب بابا مردم ما حق دارن که ندونن چه اتفاقی تو مملکتشون می افته
و چی شده و چی می خواد بشه .حالا خوداییش شما بگین علم بهتره یا ثروت .

 

با تو


سلام
تو سایت گوگل دنبال مطلبی می گشتم ، به سایت رجبعلی خیاط بر خوردم و حیفم اومد که به شما معرفیش نکنم . خیلی مطالب زیبا و آموزنده ای داره . حتما سر بزنید . یه بخش کو چیکیش رو در مورد اخلاص پایین آوردم .
امیدوارم لذت ببرید و استفاده کنید .

برای خدا ببوس!
آیت الله فهری، توصیه‌های شیخ درباره اخلاص را چنین توصیف می‌کند: تکیه کلام ایشان: « کار برای خدا بود ». آن قدر ضمن فرمایشات خود تکرار می‌کرد که: « کار برای خدا بکنید، کار برای خدا بکنید » که برای شاگردانش « کار برای خدا » حالت ملکه پیدا می‌کرد. مانند یک فیل بانی که مرتب با چکش به سر فیل می‌کوبد، مرتب بر اندیشه شاگردانش میکوبید که « کار برای خدا ».
مثال‌هایی از خود و دیگران در این زمینه می‌آورد تا حالت ملکه در مخاطب ایجاد شود. به همه و در همه حال تأکید میکرد:

« کار برای خدا ».

می‌فرمود:
« شب که به خانه می‌روی و همسرت را میخواهی ببوسی، برای خدا ببوس »!

می گفت:
« در تمام زوایای زندگی انسان باید خدا باشد. »

مقامات و مکاشفات کسانی که در مکتب شیخ پرورش می‌یافتند در اثر عمل به این دستورالعمل بود.
ادامه...http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/akhlagh/akhlaq_ekhlas.htm

التماس دعا (با تو)


با تمام وجود آنچنان دنبال کسی می گشت که گویی همه چیز او بود و همه کسش .
در تنهایی خود مثال گمشده ای در صحرایی عطش آلود حیران و سرگشته می گشت بدنبال نگاهی حتی گذرا که در او زآید امیدی نو را .
که شاید بتواند تا ته آن بی نهایت برود .
                                                          
*****
گاهی از دور کور سویی ، برق نگاهی ، صدایی ، آوایی هرچند اندک و نا مفهوم می آمد و    او را به خود می آورد ، اما او بی هدف این سو و آن سو می دوید و دور خود می گشت و می چرخید تا زمانی که مدهوش و بی حال برزمین می افتاد ، طوری که حتی گم می کرد آنه خود را .
ولی باز آن نور ، آن صدا از دور ...


با تو

سلام

میلاد با سعادت مولود کعبه ، پیشوای اول شیعیان ، امام علی علیه السلام بر همگان مبارک باد .

یا علی ذاتت ثبوت قل هو الله احد
نام تو نقش نگین امر الله الصمد
لم یلد از مادر گیتی و لم یولد چو تو
لم یکن بعد از نبی مثلت لهو کفوا احد

/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

على(ع) در کلام خداوند متعال

رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:اى على،جبرئیل علیه السلام مرا درباره تو خبرى داد که مایه روشنى چشم و شادى دلم شد،او به من گفت:اى محمد،خداوند به من فرموده :محمد را از سوى من سلام برسان و او را آگاه ساز که على پیشواى هدایت و چراغ تاریکیهاى ضلالت،و حجت بر اهل دنیاست،زیرا او صدیق‏اکبر و فاروق اعظم است ،و من به عزت خویش سوگند خورده‏ام که به آتش نبرم کسى را که او را دوست داشته و تسلیم او و اوصیاى پس از او باشد،و به بهشت در نیاورم کسى را که دست از ولایت و تسلیم در برابر او و اوصیاى پس از او برداشته باشد.

رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:جبرئیل علیه السلام نزد من آمد و گفت:اى محمد،پروردگارت تو را به دوستى و ولایت على بن ابى طالب فرمان مى‏دهد. 

رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:جبرئیل علیه السلام از سوى خداوند برگ سبزى از درخت آس برایم آورد که در آن به رنگ سپید نوشته بود:من دوستى على بن ابى طالب را بر آفریدگانم واجب نمودم،این را از جانب من به آنان برسان. 

جبرئیل علیه السلام از میکائیل،او از اسرافیل،او از لوح،او از قلم،او از خداى عز و جل آورده است که:ولایة على بن ابى طالب حصنى،فمن دخل حصنى امن من عذابى«ولایت على بن ابى طالب دژ محکم من است،هر که بدان در آید از عذاب من ایمن باشد». 

 احمد رحمانى همدانى


با تو


محبت را فریاد می زنم با همه ندارییم .
ای کاش آنقدر دارا بودم که احسان محبت می کردم ولی منه ضعیف خاکی را چه به این کار .
من که حتی از کوچکترین چیزی نمی توانم بگذرم ، چگونه می توانم محبت را که بزرگترین سرمایه انسانی است انفاق کنم .
چگونه می شود انسان دل از داشته هایش در جهت رسیدن به نداشته هایش بشوید . کاری است بس سخت ، که هر کسی را یارای رفتن در این وادی نیست .
خدایا تو خود می دانی که ناتوانم ، به لطف و قدرت خود توانایم ساز تا قدم در راهت بردارم و از چشمه مهرت مرا بنوشان تا بتوانم حدیث محبت را عاشقانه بسرایم .


باتو


خوابیده بودم ؛

در خواب کتاب گذشته ام را باز کردم و روزهای سپری شده عمرم را برگ به برگ مرور کردم . به هر روزی که نگاه می کردم ، در کنارش دو جفت جای پا بود. یکی مال من و یکی مال خدا . جلوتر می رفتم و روزهای سپری شده ام را می دیدم . خاطرات خوب ، خاطرات بد ، زیباییها ، لبخندها ، شیرینیها ، مصیبت ها، ... همه و همه را می دیدم .

 اما دیدم در کنار بعضی برگها فقط یک جفت جای پا است . نگاه کردم ، همه سخت ترین روزهای زندگی ام بودند . روزهایی همراه با تلخی ها ، ترس ها ، درد ها، بیچارگی ها .

با ناراحتی به خدا گفتم : «روز اول تو به من قول دادی که هیچ گاه مرا تنها نمی گذاری . هیچ وقت مرا به حال خود رها نمی کنی و من با این اعتماد پذیرفتم که زندگی کنم . چگونه ، چگونه در این سخت ترین روزهای زندگی توانستی مرا با رنج ها ، مصیبت ها و دردمندی ها تنها رها کنی ؟ چگونه ؟»

 خداوند مهربانانه مرا نگاه کرد . لبخندی زد و گفت : « فرزندم ! من به تو قول دادم که همراهت خواهم بود . در شب و روز ، در تلخی و شادی ، در گرفتاری و خوشبختی .

من به قول خود وفا کردم ،

هرگز تو را تنها نگذاشتم ،

هرگز تو را رها نکردم ،

حتی برای لحظه ای ،

آن جای پا که در آن روزهای سخت می بینی ، جای پای من است ، وقتی که تو را به دوش کشیده بودم !!!»

 از یک افسانه عامیانه برزیلی


با تشکر از حضور گرم و صمیمیتان ، نظرات هر چند کوتاه شما باعث دلگرمی بنده است . من نمی خوام باز دید کننده هام زیاد شن و فقط می خوام بدونم مطالبی که تو وبلاگم گذاشتم مفیده یا نه . ممنون میشم کمکم کنید .
باتو


از همون روزای اول که می گفتن ماداریم می ریم مشهد
دل تویه دلم نداشتم
یاد اون ضریح پاکت که یهو می افتادم
عین اون کبوترای حرمت بال می زدم ، دور گنبد کبودت ، تند و تند چرخ می زدم .
یادمه وقتی منو بلند می کردن تا که دستم برسه به ضریحت
دل توی دلم نداشتم .
وقتی که بچه بودم بهم می گفتن که امام شفات داده
نه تو رو ، هر کسی که کمک می خواد ، مریض داره ، دلش گرفتس .
دلم از همون روزا ، دیگه مال من نبود .
همیشه یه گرمایی رو وقتی که اسمش می آد ، تو دلم حس می کنم .
وقتی که بچه بودم یکی نامه ای بهم داد که یه عکس از حرمش پشت نامش بود
گفتنم ، اگه هر وقتی مشهد بخوای بری ، نامه رو بزار رو قلبت ، چشاتم یواش ببند ، سلام بگو .
بگو یا امام رضا من اومدم به دیدنت .
هر چی تو دلت داری بهش بگو .
ولی من بعد سلام هر چی که داشتم ، دیگه تو دلم نداشتم . بجز اون حس حضورش دیگه هیچ حسی نداشتم .
دستشو که می کشید روی سرم دیگه هیچ آرزویی ، واسه گفتن ، من نداشتم .
آقای مهربونم ، مهرتو بدجور نشوندی تو دلم ، فدات بشم .
ولی من بعضی روزا ، یادم میره که ، کی بودم و کی هستم .
دلم انگار شده از سنگ و چیزی دیگه حالیش نیست ، نه وفا سرش می شه نه محبت .
خوب شاید مشکل از این دل نباشه .
مشکل از فکر منه که منو دنیایی کرده هرچی خوبی و محبت و صلح و صفا بود تو دلم ، به همه رنگ سیاهی پاشیده .
ولی با این همه حرفا ته این دل سیاه و سنگیه من یه چیزی کم کمک برق می زنه .
اگه نزدیکش بشی ، همه ی رنگ سیاهی یه هویی سفید می شه .
این همون عشق امام رضاست که نشسته تو دلم .
می یآد و دست می کشه روی سرم . تویه این لحظه است که یادم می یآد ، که کی بودم و کی هستم .
من از اون روزای اول که مشهد یادم می یآد دل توی دلم نداشتم .


باتو