از همون روزای اول که می گفتن ماداریم می ریم مشهد
دل تویه دلم نداشتم
یاد اون ضریح پاکت که یهو می افتادم
عین اون کبوترای حرمت بال می زدم ، دور گنبد کبودت ، تند و تند چرخ می زدم .
یادمه وقتی منو بلند می کردن تا که دستم برسه به ضریحت
دل توی دلم نداشتم .
وقتی که بچه بودم بهم می گفتن که امام شفات داده
نه تو رو ، هر کسی که کمک می خواد ، مریض داره ، دلش گرفتس .
دلم از همون روزا ، دیگه مال من نبود .
همیشه یه گرمایی رو وقتی که اسمش می آد ، تو دلم حس می کنم .
وقتی که بچه بودم یکی نامه ای بهم داد که یه عکس از حرمش پشت نامش بود
گفتنم ، اگه هر وقتی مشهد بخوای بری ، نامه رو بزار رو قلبت ، چشاتم یواش ببند ، سلام بگو .
بگو یا امام رضا من اومدم به دیدنت .
هر چی تو دلت داری بهش بگو .
ولی من بعد سلام هر چی که داشتم ، دیگه تو دلم نداشتم . بجز اون حس حضورش دیگه هیچ حسی نداشتم .
دستشو که می کشید روی سرم دیگه هیچ آرزویی ، واسه گفتن ، من نداشتم .
آقای مهربونم ، مهرتو بدجور نشوندی تو دلم ، فدات بشم .
ولی من بعضی روزا ، یادم میره که ، کی بودم و کی هستم .
دلم انگار شده از سنگ و چیزی دیگه حالیش نیست ، نه وفا سرش می شه نه محبت .
خوب شاید مشکل از این دل نباشه .
مشکل از فکر منه که منو دنیایی کرده هرچی خوبی و محبت و صلح و صفا بود تو دلم ، به همه رنگ سیاهی پاشیده .
ولی با این همه حرفا ته این دل سیاه و سنگیه من یه چیزی کم کمک برق می زنه .
اگه نزدیکش بشی ، همه ی رنگ سیاهی یه هویی سفید می شه .
این همون عشق امام رضاست که نشسته تو دلم .
می یآد و دست می کشه روی سرم . تویه این لحظه است که یادم می یآد ، که کی بودم و کی هستم .
من از اون روزای اول که مشهد یادم می یآد دل توی دلم نداشتم .
باتو